• جولای 18, 2024

بی‌شکیبایی در سینمای ایران

بی‌شکیبایی در سینمای ایران

آفریدن، میان او و مخاطبی که به او می‌نگریست، قراردادی نانوشته بود. گویی مخاطب لمس می‌کرد که مسحورشدنِ عموخسرو، او را هم بر می‌آشوبد؛ آنقدر که می‌خواست زودتر از دوربین، سوژه‌ای را که «خسرو شکیبایی» به آن نگاه می‌کند، با آن سخن می‌گوید و یا حتی لمس می‌کند، ببیند.
به گزارش خبرنگار سینمایی ایرنا، «سلام؛ حال همه ما خوب است اما تو باور نکن» روزی که خسرو شکیبایی این جمله را با صدای بم و لرزان خود می‌خواند باور نمی‌کرد که بعدها در نبودنش، آن را تا این حد، زیر لب زمزمه کنیم و در غم از دست‌دادن او بنویسیم. از حالی بنویسیم که خوب است، اما بدون او در آشفته‌بازار این روزهای سینما، جایی خالی دارد که درد می‌کند. برای او که سال‌ها پیش گفته بود: اگر مهرجویی نبود، با آن‌سوی این روزگار مرگی، همچنان گم و ناپیدا می‌ماندم. حالا کجاست تا ببیند ۱۰ ماه از رفتن مهرجویی می‌گذرد و امسال، غم‌خوارِ نبودن هر دوی آنهاییم.
سال‌ها پیش، ترکیب حمید هامون جلوی دوربین و مرحوم داریوش مهرجویی پشت آن، اثری خلق کرد که به اندازه همه روزهای پس از خودش، برای سینمای ایران ماند و دل‌ها را لرزاند. سال‌ها پیش از حالا که نه تنها عمو خسرو که خالق هامون را هم از دست داده باشیم. انگار که ترکیبی همیشه برنده را زیر خروارها خاک دفن کرده‌ایم.
خسرو شکیبایی که دوست‌داران او نه از روی بزرگی و پت‌وپهن بودن شانه‌هایش که از روی بزرگ‌منشی و احترام، عمو خسرو صدایش می‌زدند نه به اندازه سیل مردمی که در روز رفتنش به سمت تالار وحدت و پهنه رودکی روانه شدند، بلکه به اندازه مخاطبان سینمای آن روزها و نسل‌های بعد از خود، خاطرخواه داشت؛ شیفته داشت و در سینما به معنای واقع کلمه، نقش «آفریده» بود.
آفریدن، میان او و مخاطبی که به او می‌نگریست، قراردادی نانوشته بود. گویی مخاطب لمس می‌کرد که مسحورشدنِ عموخسرو، او را هم بر می‌آشوبد؛ آنقدر که دوست داشت زودتر از دوربین، سوژه‌ای که خسرو شکیبایی به آن نگاه می‌کند، با آن سخن می‌گوید و یا حتی لمس می‌کند را ببیند. چنین است که هنوز فریادهای او که از مهشید، زندگی را طلب می‌کرد در میان صفحات مجازی می‌چرخد و آه از نهاد هر مخاطبی بلند می‌کند.
او با عبور از روی «خط قرمز» به سینمای ایران اضافه شد و تا روزی که حمید هامون شود، در تئاتر، روزگار گذارند. دست روزگار، مرحوم مهرجویی را در آشفته‌حالی آن روزها، به عمو خسرو رساند و او را در نقطه مرکزی سینمای ایران جای داد.
پس از آن با «سارا»، «پری» و «بانو» در سینمای ایران زندگی کرد و بعد در «خواهران غریب» از مادر، غربت و دوری خواند و نواخت. شکیبایی جهانِ «کاغذ بی‌خط» را رقم زد و «اتوبوس شب» و «سالاد فصل»، ستاره حضور او را در سینمای ایران پرفروغ‌تر کرد.
شاید ندانیم ولی بسیاری از شعرهایی که این روزها ورد زبان ماست، با صدای او شنیده شده‌اند. او صدای شعر بود و شاعرانه زندگی کرد. در «حجم سبز» و «صدای پای آب» صدای سهراب شد، در «پری‌خوانی» از فروغ خواند و در «نشانی‌ها» و «نامه‌ها» گوش و جان ما را با شعرهای بلند سیدعلی صالحی همراه کرد.
جدای از شانزده‌سالی که گذشت، شاید امسال آرام‌ترین سال برای هامونی‌ها و سخت‌ترین سال برای مخاطبان آنها باشد. در سالی که عمو خسرو، داریوش مهرجویی و بیتافرهی، هر سه کنار هم آرام گرفته‌اند، دوست‌داران آنها بی‌قرارتر و ناشکیباتر از همیشه‌اند. انگار تیتر بزرگی که بیست‌ونهم تیرماه ۸۷ روی صفحه اول روزنامه‌ها نقش بسته بود، خوب می‌دانست روزگار بعد از عمو خسرو، به واقع «روزگار بی‌شکیبایی» است.